|
.:: یا ذالجلال و الاکرام ::. اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَا مَولاتِی یَا رقیّة ، بِنتَ الحُسَین(ع) ، یَا بَابَ الحَوائِج ، اَغیثینی
آن شب سپهر دیده ی او پر ستاره بود داغ نهفته در جگرش بی شماره بود در قاب خون گرفته ی چشمان خسته اش عکس ِ سر بریده و یک حلق ِ پاره بود
این سر نبود بین طَبَق ، جشنواره بود طفلک تمام درد تنش را زیاد برد حرفی نداشت ، عاشق و گرم نظاره بود با دست خسته معجر خود را کنار زد حتی کلام و درد ِ دلش با اشاره بود زخم نهان به روسری اش را عیان نمود انگار جای خالی یک گوشواره بود!
دستی که وقت خواب علی گاهواره بود
هم جای خار هم اثر سنگ خاره بود ناگاه لب گشود و تلاطم شروع شد دریای حرف های دلش بی کناره بود کوچکترین یتیم خرابه شهید شد اما هنوز حرف دلش نیمه کاره بود! مصطفی متولّی
از من هزار بار ولی جان گرفته بود اینجا به انتظار دلم طعنه می زند چوبی که بوسه از لب و دندان گرفته بود عمرم به قد سوره ی کوثر مجال داشت آری سه آیه بود که پایان گرفته بود رؤیای وصل بر سر ِ دختر خراب شد آن شب خرابه ، جلوه ی باران گرفته بود حضرت رقیه(س) دختر حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، چهار یا سه سال پیش از واقعه کربلا (میان سالهاى 57 و 58 هجرى قمرى) در مدینه منوره دیده به جهان گشود. نام مادرش در منابع تاریخى به درستى بیان نشده است. گویا مادرش امّ ولد بوده است. هنگامى که امام حسین(ع) از مدینه منوره هجرت فرمودند و به سوى مکه معظمه و از آن جا به کربلا روان گردیدند ، این دختر نیز بسان سایر فرزندان آن حضرت، در این سفر بزرگ حضور داشت و تمام رنجها و سختىهاى ایام هجرت و دورى از وطن و ناملایمات زندگى را تحمل کرد. وى پس از شهادت امام حسین(ع) به همراه سایر بازماندگان واقعه کربلا، به اسارت سپاه یزید درآمد و از کربلا به کوفه و از کوفه به شام برده شد. پس از چند روز اقامت در شام و مشاهده سنگدلىهاى یزید و یزیدیان و تحمل سختترین ایام اسارت، در دمشق وفات یافت. از این که وفاتش در ماه صفر سال 61 هجرى قمرى واقع شده است، تردیدى در آن نیست. ولى در این که چه روزى از ماه صفر بوده است، اطلاع دقیقى به دست نیامده است. تنها برخى از تقویمهاى رایج، پنجم صفر را روز وفات آن حضرت بیان کردهاند. ---------------------------- در این جا مناسب است آن چه را که مرحوم شیخ عباس قمى(ره) در منتهىالآمال از کتاب *کاملبهایى* درباره این دختر خردسال امام حسین(ع) نقل کرده است، بیان کنیم: زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى، حال مردانى که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران خود و دختران ایشان پوشیده مىداشتند و هر کودکى را وعده مىدادند که پدر تو به سفر رفته است ، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. حضرت رقیه(س) شبى از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین(ع) کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم. سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحص کرد. خبر بردند که حال چنین است. آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدس را بیاوردند و در کنار آن دختر نهادند. پرسید این چیست؟ گفتند: سر پدر توست! آن دختر خردسال فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.(1) معروف است که حضرت رقیه در خرابه شام از دنیا رفت. مزار این مخدره در حال حاضر در یک بازارچه قدیمى دمشق کمى دور از مسجد اموى قرار گرفته است و عاشقان حرم حسینى به زیارتش مىشتابند.(2)
---------------------------------------------------------
[ شنبه 87/11/12 ] [ 11:3 عصر ] [ ]
[ نظر ]
|
|
[ و نوشتم بیاد دوست شهیدم غلامرضا زوبونی ] |